۱۴۰۲ دی ۲۳, شنبه

سلام از شب غمگین عاشق

سلام بانوی پاییز و عشق دل انگیزم ،سلام ای صاحب زیباترین چشمان دنیا .سلام از تنهاترین مرد دنیا به یگانه محبوب زیبایم.باز هم شب باز هم غم باز هم عاشقانه های مرد غمگین برای تو . نازنینم امشب با عموی عزیزم راجع به شما صحبت میکردیم در خانواده من هیچ کس با شما غریبه نیست همه میدانند شما صاحب همه بودن من هستید همه باور دارند که این منزل اریکه قدرت باشکوه شماست همه دیوارها با نقش چشمان شما زینت گرفتند و همه میدانند که صاحب این دل یاغی وجود نازنین شماست .انقدر نام شما و شعرهایی که در وصف چشمان شما سرودم در این خانه تکرار شده که گویی فاتح دل مرد تنها سالها در این خانه منزل داشته .من سالهاست که با عشق زیبای تو زیستم .سالهاست که با احساس بی تای تو مانوسم .هرکس در این منزل وارد شد دانست که این خانه محقر عاشق صاحب و مالک بزرگ زیبایی دارد.خودم خواستم که همه بدانند دل عاشق مرد تنها صاحب بزرگ با کفایتی دارد. خود خواستم که در این منزل حرمت و جایگاه شما محفوض باشد حتی به قیمت تنهاتر شدنم . همیشه کابوسم این بود که روزی مجبور شوم شمایل زیبای عشقم را از دیوار جدا کنم .اما عشق تو این قدرت را به من داد که بتوانم تنهایی را تحمل کنم اما جایگاه با شکوه تو را در منزلم به کس دیگر ندهم بیست پنج سال تنهایی شاید به نظر زیاد سخت نیاید اما برای کسی که تنهاست خیلی خیلی سخت و طاقت فرساست لحظه لحظه اش دردناک و دشوار مرگ اور است اما من سربلند از پسش بر امدم و با افتخار از سالهای تنهاییم حکایت میکنم عشق تو همیشه مایه مباهاتم بود و هیچ وقت از عشق تو نادم و پشیمان نشدم .از ته دل از خدا که تنها شاهد لحظه هایم بود تمنا دارم که با همین عشق جانم بستاند و دفتر زندگایم به نیکی ببندد .تا مومن بر عشق تو زندگی کرده و وفادار بر تو که زیباترین عشق دنیایی جان سپارم این همه درخواست وفاداترین عاشق دنیاست .گرچه حتی امیدی به دیدار وصل تو در دنیایی دیگر را هم ندارم .همه روزهای خوش زندگیم روزهای آشنایی با شماست خیلی کوتاه بود اما دنیا دنیا زیبا بود من همه جوانی و امال و لذت ها را در مسلخ عشق تو مومن وار قربانی کردم  بدون انکه کوچکترین چشم طمع و چشم داشتی از حضور نازنین محبوب داشته باشم روزیکه عاشق شدم میدانستم که وصالی در کار نیست گرچه درکی از فراق هم نداشتم اما با علم به اینکه سهم من از عشق فقط همین روزهای انگشت شمار دوستی شما است اشک ریختم و از خدا ملتمسانه عشق تو را ارزو کردم نمیخواستم حالا که تو را دیده بودم  از تو جدا شوم خود خواستم که تنها یادگار عشق تو را در دل چون جواهری گران قدرحفظ کنم انقدر عزیز بودی هستی که زبان واژه ها از بیان این احساس زبونند هر روز هر لحظه دعا کردم ( خدایا لحظه به لحظه بر این عشق لایق ترم قرار ده و این عشق را در دلم جاوید کن ) ندا خانمم زیاد نوشتم مرا ببخش فقط خواستم بگویم خیلی دوستت دارم میدانم نمیدانی شاید هیچ وقت هم نخواهی دانست .
تنهاترین مرد دنیا فقط مرد تو داود 

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر