۱۴۰۲ بهمن ۱۱, چهارشنبه
امروز به شهر عزیزم رفتم به بیمارستان چمران
سلام ندا خانم .خوبی عزیزم ،امیدوارم هر روز بهتر از دیروز باشی .امروز برای کار درمانی به بیمارستان چمران امدم همه اش چشم میگرداندم شاید تو عزیزم را انجا ببینم ،اما دریغا !خانمم نمی دونی چقدر دل تنگ دیدارتم نمی دونی با وجود انکه میدانم مرا هم ببینی روی از من برمیگردانی شاید به اتش غضب بسوزانیم اما دیوانه وار مشتاق حتی یک دیدارم .مثل همان روز ها که در سازمان میامدی هر صبح از مقابلم میگذشتی اگر من هم چون دیگران سلام میکردم چنان بر من میخروشیدی اما باز من صبح فردا با هزاران امیدی دوباره چشم انتظار ورودت میماندم به امید شیرینی یک نگاه حتی غضب ناک تو .خانم مهندس عزیزم همیشه دلم دریای درد میشد وقتی میدیدم همه اجازه دارند به تو سلام کنند جز من که به جرم عشق محکوم به قهر تو بودم . وقتی به دستور ان ریس سازمان (نامی) به ارشیو تبعید شدم زیر دست ان نا انسان (کارمند محمدی ) فقط خدا میداند چقدر آزار و تحقیر میشدم اما فقط به دلخوشی وجود با برکت تو تحمل میکردم و دم نمیزدم دلم به بودن ارام میشد حتی از راه دور حتی بدون دیدارت .آخر سر انقدر از طرف ان ادم عقده ای مورد اژار قرار گرفتم که مجبور به تغیان شدم در اختیار اداری قرار گرفتم تا توانستم مسولیت روابط برادران را بر عهده بگیرم انجا بود که با وجود سختی کار زیر دست سرهنگ بافقی به عشق دیدار هر روزت همه سختی ها را به جان میخریدم .عجب دورانی بود عجب روزهایی را در ان سازمان به چشم دیدیم و با صبوری از سر گذراندیم .خانم مهندس عزیزم شبت گلباران نازنیم .دوستت دارم خیلی خیلی بیشتر از بیست و اندی سال پیش .
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر